ببخش مرا که برای نگاهت کافی نبوده ام
ببخش اگر دستانم ،
برای نگاه داشتنت کوچک بود
ببخش مرا اگر در قلبم جا شدی
و دیگر برای هیچ جا نبود
اکنون که مرده ام مرا ببخش
اکنون که عاشقم مرا ببخش
ببخش مرا به خاطر تمام لبخند هایت که عاشقم کرد
و به خاطر تمام اشکهایم که گرفتارت کرد
ببخش اگر آنقدر با تو هم درد شدم تا درد هایت زیاد شد
اکنون که دیگر نیستم مرا ببخش!
اکنون که از یاد برد ه ای با تو زیسته ام مرا ببخش
مرا ببخش اگر نامت را زیاد می خواندم
و یا اگر زیاد در پیش تو می ماندم
آنقدر که حوصله ات را سر میبردم ..
اکنون که نمی خندم مرا ببخش ...
اکنون که دیگر هیچگاه اشکی ندارم مرا ببخش!!
ببخش اگر نترسیدم خدا هم فراموش کند مراقبت باشد و نگفتم : خدا نگهدارت!
مرا به خاطر تمام نا گفته هایم ببخش
اگر نگفتم تا قیامت به امید دیدارت ..
اکنون که من به قیامت دل بسته ام
دیگر مرا ببخش !!!
از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار.
نگاهی ،
یادی ،
تصویری ،
خاطره ای
برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد
روزی چقدر عاشق بودیم
یارو میگفت؛ قرار است یک سفینه بسازیم و با آن به خورشید برویم. به او گفتند؛ مرد ناحسابی، به چند هزار کیلومتری خورشید که برسید، ذوب میشوید و یارو گفت؛ فکر آنجا را هم کردهایم! قرار است شب وارد خورشید شویم!