زمستان خسته شد از بی بهاری
جهان میلرزد از این بیقراری
گمانم جمعه ای باقی نمانده
خدایا تا به کی چشم انتظاری
کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد
برشوره زار دلها باران نخواهد آمد
رفتی کلاس اول این جمله عوض کن
آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد
بیا ای تکسوار جاده نور
جدا کن بندها از دست و پامان
بتاب ای چشمه ی خورشید خونرنگ
رها کن زین شب تیره، رهامان
بیا ای جوهر آزادمردی
به خون صحرای آزادی بپوشان
به شبگیران در زنجیر، امیدی
به هر دریای دلمرده چو طوفان
بتاز ای تندر ابر شجاعت
ببار دلگیر با جان اسیری
ببار ای چشمه ی پاک رهایی
ببار آنسان که صحرا را ببینیم
شب تیره سرود روشنی باش
به خواب ما طلوعی دیدنی باش
بتاز ای خشم بر حق، اوج فریاد
بزن برهم بساط ظلم و بیداد
*************
بیا ! ای تک سوار جاده نور !
جدا کن بندها ،
از دست و پامان !
بتاب ای چشمه خورشید خونرنگ ،
رها کن زین شب تیره ،
رهامان !
بیا ای گوهر آزاد مردی !
بتاز ای تیر با شام اسیری !
بتاب ای چشمه پاک رهایی !
ببار آن سان که دریا را بگیری !
شب تیره فروغ روشنی باش !
به شام ما طلوعی دیدنی باش !
بتاز ای خشم برحق !
اوج فریاد !
بزن بر هم بساط ظلم و بیداد !
*************
برگرفته از موسیقی متن فیلم سفیر
یادش بخیر فیلم قشنگی بود
شعرش ظاهرا از فرهنگ قاسمی بوده
من که فقط گریه میکنم باهاش
سلام و صبح بخیر